از در خونه میزنم بیرون
یه صدایی منو صدا کرده
این صدایی که رنگ بارونه
منو با گریه آشنا کرده
این صدا دستمو گرفت آروم
منو تو موج پرچما گم کرد
بین آغوش پرچما وقتی
گریه کردم خدا تبسم کرد
این صدا تو لباس سقایی
دل بی تابمو تصرف کرد
توی یه کاسه ی طلایی رنگ
آسمونو به من تعارف کرد
اون صدا نوحه ی عذاداراست
اون صدا تبل و سنج و شیپوره
خوب میفهمه اوج این دردو
هر غریبی که از وطن دوره
اون صدا رفت و تعزیه خون شد تک و تنها میون میدون موند
یه نفر با لباسی از آتیش خیمه ی بچه ها رو میسوزوند
روی زانو نشستم آهسته اون صدا روضه خون دریا شد
گفت بارونو تشنه لب کشتن کفنش رنگ خاک صحرا شد