فرناندو سینیورینی نزدیک ترین یار و همراه دیه گو مارادونا بود. او در مصاحبه جدید خود به مسائلی اشاره کرد که تاکنون کمتر از اسطوره فقید شنیده بودیم.

سایت شماره یک:

به گزارش "ورزش سه"، هفته گذشته سالروز مرگ دیه گو مارادونا اسطوره آرژانتینی فوتبال بود. کسی که به گمان بسیاری بهترین بازیکن تاریخ فوتبال است. شاید هیچکس بیشتر از فرناندو سینیورینی نسبت به دیه گو شناخت نداشته باشد. بدنساز اختصاصی دیه گو که با او در تیم ملی آرژانتین چه در دوران فوتبالش و چه زمانی مربیگری آلبی سلسته، همراه بود.

او در مصاحبه با ال پائیس به نکاتی کمتر پرداخته شده از مارادونا اشاره کرد.

مارادونا برای آرژانتین چه معنایی دارد؟

 

در آرژانتین فوتبال محبوب ترین ورزش است و طرفداران بسیاری دارد. ما مردمی افسانه پرداز و قهرمان ساز هستیم. دیه گو در تاریخ آرژانتین جای دارد و هم ردیف با بزرگترین رهبران این کشور است. معتقدم دیه گو آخرین قهرمان آرژانتین است و شاید مهمترین شان. او محصول نهایی افتخارات و موفقیت هایش است و البته معتقدم اگر با آرژانتین برنده جام جهانی 1986 نمی شد، الان جایگاهی مثل لیونل مسی داشت. مسی اگر جام جهانی را نبرد، همواره به خاطر این مساله قضاوت خواهد شد. در آرژانتین عادت دارند که یک نفر را بر اساس افتخاراتش قضاوت کنند و نه بر اساس شایستگی هایش. دیه گو یک فوتبالیست جادویی بود و متولد شده بود تا همه تحسینش کنند.»

شما زمانی گفته بودید با دیه گو تا آخر دنیا خواهید رفت ولی با او حاضر نیستید در یک کنج خلوت حضور داشته باشید. چه زمانی شخصیت واقعی او برای تان آشکار شد؟

وقتی توقعات از شما زیاد می شود، تصویری از خودتان خلق می کنید و اسیر آن می شوید. همیشه به آن قطعه ای از ادیسه فکر می کنم که در آن اولیس خود را به تیر کشتی بسته و گوش پاروزنانش را با موم پوشانده بود و همین نیز اولیس را نجات داد. اما دیه گو گوش های کسی را نمی پوشاند و البته هرگز خود را به هیچ میله ای نمی بست. او به داخل آب پرید و خود را غرق کرد. در دنیایی مثل امروز، کاملا ریاکارانه و ظاهرپرست، دیه گو می خواست خود را در آتش خودش بسوزاند. دیه گو وقتی مرد، 600 سال داشت زیرا هر سال زندگی او معادل یک دهه زندگی ماست. او یک نیروی طبیعی بود.

تحقیقات و آزمایشات بدنی از مارادونا

آنتونیو دال مونته رئیس بخش فیزیولوژی کمیته المپیک ایتالیا و دانشمند برجسته سازمان های نظامی و ورزشی در سراسر جهان، مارادونا را معاینه کرد و به من گفت که دوست شما می تواند یک خلبان آزمایشی استثنایی برای هواپیماهای جنگی باشد چرا که توانایی غیرعادی برای احاطه کامل روی محیط اطرافش دارد. وقتی می گویند خدا همه انسان ها را برابر کرده است... وقتی مارادونا به سمت راستش نگاه کرد، گوش چپش دیده می شد! همان حالت را در مسی هم کشف کردم. دال مونته گفت که واکنش به محرک ها از سوی دیه گو سریعتر از بهترین دوندگان سرعت است و توجه کنید که او در دهه هشتاد، سریعترین دوندگان جهان را ارزیابی کرده بود.

کدام نقطه قوت مارادونا بیشتر شما را تحت تاثیر قرار می داد؟

قدرت انعطاف پذیری او. وقتی برای آماده شدن برای جام جهانی ایتالیا به لاپامپا رفتیم، او به کوکائین اعتیاد داشت و خود را در معرض سندرم محرومیت قرار داد. او یک میلی گرم کوکائین هم با خود نیاورده بود و نمی خواست مصرف کند. شب ها که فشار ناشی از عدم مصرف مواد به او تحمیل می شد، برای ورزش بیرون می رفتیم تا اینکه خسته می شدیم. در بسیاری مواقع تمرین تا صبحگاه طول می کشید. تمریناتی بسیار خشن انجام دادیم. بسیار سختگیرانه و عضلانی، پریدن، افتادن، خزیدن، هل دادن، دوی سرعت، تغییر جهت، دویدن دوباره... چیزهایی که شما را مجبور می‌کند فقط روی آن تمرکز کنید. یادم می آید که در انتها دیه گو را در آغوش گرفتم و با خنده به خانه بر می گشتیم.

پس از 5 دقیقه دیه گو دیگر تمایلی برای مصرف نداشت. وقتی می خواهی از صفر به صد برسی، باید تصور کنی که در معرض حمله یک شیر قرار داری، بدون اینکه به تو فرصتی برای آماده شدن بدهد... انباشتگی فوق العاده اسید لاکتیک پس از تمرینات سخت شبانه، راهی بود برای اینکه او به کوکائین فکر نکند. به همین دلیل روزهای خود را پر از فعالیت و جنب و جوش می کرد. صبح ها هم تمرین می کردیم، چرت می زدیم و بعد از ظهر به باشگاه بوکسور میگل آنجل کامپانینو، قهرمان سبک وزن آمریکای جنوبی می رفتیم.

می رسیدیم، دیگو را به شکل یک بوکسور در می آوردیم، او طناب، سایه، کیف، توپ مشت درست می کرد و با میگل آنجل بالا می رفت تا مشتزنی کند. یک روز کامپانینو به دون دیگو(پدر مارادونا) گفت، خوشبختانه پسرت خود را وقف فوتبال کرد، زیرا اگر خود را وقف بوکس می کرد، روی صورت من پر از جای دست های او می شد.

او توانایی طبیعی در کپی کردن حرکات بوکس داشت و هیچ ضربه  سختی وجود نداشت که او را تحت تأثیر قرار دهد. درد بهترین سوخت برای او بود. یک هفته مانده به جام جهانی، ناخن پای چپ او کنده شد و در بازی با کامرون هم عجیب بود که مچ پای او شکسته نشد. او هرگز نمی خواست یک بازی را از دست بدهد. دیه گو هرگز در زندگی پایش را از روی گاز برنداشت و در واقع یک دیوانه بامزه بود.

تفاوت های مارادونا با شخصیت های بزرگ امروز ورزش دنیا که به نظر کامل  و بی نقص می رسند و به دور از هرگونه موارد غیر اخلاقی

دیه گو بدبختی ها و نقص هایش را نمایان می کرد و بدبختی ها شخصیت یک فرد را غنی می کنند. بدون بدبختی ها افسانه ای هم نخواهد بود. 2500 سال می گذرد و ما مدام در مورد افلاطون و ارسطو صحبت می کنیم. اگر در دوران فوتبال دیه گو تکنولژوی کنونی وجود داشت، تا همیشه از او صحبت می شد و او را سوژه می کردند. مطئنم در رسانه ها بیش از قضیه 7 درصد مرگ و میر نوزادان در آرژانتین، در مورد شرارت های مارادونا صحبت می شد.

سیستم ما را احمق تر می خواهد. در این نقطه از جهان دیگر شاعری وجود ندارد و اگر هم وجود داشته باشد، مستور می شود. باید بی احساس باشی، باید بی رحم باشی. اینجا همه برای مرگ مارادونا عزادار شدند، نه دیه گویی که توسط مارادونا آسیب پذیر شده بود. فکر می کنم در نهایت او می خواست از این دنیا برود. وقتی پدر و مادرش، توتا و دون دیگو از دنیا رفتند، او از خود می پرسید که حالا قرار است چه بشود؟ از این پس قرار است با چه کسی شامامه[رقص محلی شمال غرب آرژانتین] برقصم؟ رابطه او با پدر و مادرش فوق العاده بود. دون دیگو عملاً صحبت نم کرد و او با چشمان خود حرف می زد و دیه گو برای همیشه به چشمان او خیره شد. دیه گو فوق العاده کاریزماتیک بود؛ اگر خوشحال بود، همه را خوشحال می کرد و اگر غمگین بود، شما را ناراحت می کرد. دیده بودم که برای درد و رنج غریبه ها اشک می ریخت.

دلیل اصلی اعتیاد شدید مارادونا به کوکائین چه بود؟

افرادی هستند که از نظر ژنتیکی به سمت اعتیاد کشیده می شوند و برخی نیز از محیط اطرف شان آسیب می بینند. چیزی که بیشترین آسیب را به مارادونا وارد کرد این بود که به خاطر شهرت و اعتبارش در فوتبال، او را موظف می کردند که یک الگو باشد. دیگو مارادونا باید از هر نظر کامل می بود. مارادونا به ماشین فراری، ژاکت پوست راسو، ساعت های 50000 دلاری و آن همه سبکسری نیاز داشت. او برای پاسخ به آن همه انتظارات اجتماعی آماده نبود. دیه گو به عصایی نیاز داشت تا به آن تکیه کند و عصا هم کوکائین بود. او نمی توانست این میل را کنترل کند چرا که استعداد ژنتیکی برای اعتیاد داشت. او می خواست ترک کند، اما نتوانست. یادم می‌آید که در سویا و در یک جلسه تمرینی، به من حرکاتی نشان می‌داد که انگار در حال پارو زدن است و می‌گفت که تو نمی‌دانی من چقدر قوی هستم.

در یک کتاب می گویید که در ناپل از شما دعوت به مصرف کوکائین کرده بود

او با گروهی از دوستانش در خانه خواهرش بود و به خانه ام زنگ زد. آن اتفاق را خوب به یاد دارم. او به من پیشنهاد داد و من گفتم اوه، به این خاطر با من تماس گرفته ای؟ خداحافظ. سال‌ها بعد، روان‌شناس او پس از جلسه‌ای که در آن هر سه نفر حضور داشتیم به من گفت که فکر می کردی فردایش تو را به آرژانتین بر می گرداند؟ برعکس. اگر به او بله می‌گفتی، او دیگر اصلاً به تو نیاز نداشت. البته در ان مقطع به این نتیجه نرسیدم که این من بودم که حد و حدود را تعیین می کردم ولی وقتی دیه گو به روانشناس اعتراف کرد که از من می ترسید، متوجه شدم که بله، برای او جایگاه یه پدر را داشتم و برایم احترام قائل بود.

مقایسه مارادونا با قهرمانان تاریخی، کسانی که خود را قربانی پیشرفت جوامع شان می کردند

یادم است یوونتوس منفور برای یک بازی به ناپل آمده بود و رئیس منفورترش جانی آنیلی هم در نشست خبری حضور داشت. یکی از خبرنگاران ناپلی با کنایه از او پرسید چطور ممکن است که دیه گو در ایتالیا به جای یووه اکنون در ناپولی بازی می کند؟ آنیلی پاسخ داد چون ما به اندازه کافی ثروتمند نیستیم و کمی بعد اضافه کرد، و البته نه چندان فقیر برای اینکه به او نیاز داشته باشیم.

آیا دیه گو می دانست که شکوه و جلال، منجر به نابودی او خواهد شد؟

بله، او آگاه بود. بیچاره دیه گو

احتمالاً هیچ یک از بهترین بازیکنان تاریخ به اندازه دیه گو، انرژی برای کمک به هم تیمی های خود به منظور بالاتربردن سطح کیفی شان در زمین نگذاشته اند. درست است؟

هر بار که بتوانم به ویلا فوریتو(محله کودکی های مارادونا) می روم تا چای بنوشم. آنجا اگر ساعت دو بامداد زنی فریاد بزند که بچه ام گرسنه است، چراغ ها روشن می شود و مردم می آیند و مال اندک شان را تقدیم می کنند، زیرا همان اندکی که دارند، متعلق به همه است. آنجا احساس همبستگی، به اشتراک گذاشتن، مراقبت از دیگری وجود دارد، زیرا آنها می دانند که این بهترین راه برای کاهش مشکلات است. این حس اجتماعی تنها در فقیرترین محله ها وجود دارد. من در بلگرانو (یک محله طبقه متوسط ​​رو به بالا در بوینس آیرس) زندگی می کنم و اگر شب بیرون بروم و برای کمک فریاد بزنم، شرایطی متفاوت را تجربه خواهم کرد. در محله های فقیرنشین، یک نوع انسان گرایی وجود دارد، یک لطافتی که جذاب است. 

 

تگ های مرتبط

ارسال نظر